
Shrrrtbn
کاربر عادی-
تعداد ارسال ها
60 -
تاریخ عضویت
-
آخرین بازدید
اعتبار در سایت
206 بار تشکر شدهدرباره Shrrrtbn

-
درجه
تازه وارد
آخرین بازدید کنندگان نمایه
1,350 بازدید کننده نمایه
-
مريم مي خواست جوابش را بدهد كه همان موقع گوشي سياوش زنگ خورد و اجازه ي ادامه ي بحث را به ان ها نداد . سياوش گوشي را برداشت . - سلام هومن -... - اره مي رسيم ديگه الان نزديكيم ... -... -اره رفتم دنبالش الان همرامه -.... - باشه ... كاري نداري ديگه ؟ -... - خدافظ بعد گوشي را قطع كرد و رو به مريم با پوزخند گفت : تو كه كاري نداشتي باهاش ؟! هان ؟! مريم با سردرگمي گفت : چي مي گي ؟ _ ببخشيد اگه گوشي رو ندادم دستت يه كم باهاش حرف بزني ... بگي بهش چقدر اذيتت كردم ... يه كمم ناز و ادا هم قاطيش كني و ... مريم با خشم صدايش را بالا برد و گفت : بفهم
-
معرفي و نقد رمان قانون اول عاشقي | Shrrrtbn
Shrrrtbn پاسخی برای Shrrrtbn ارسال کرد در موضوع : معرفی و نقد کتاب کاربران
سلام دوست عزيز ممنون از نقدتون ولي بنده بايد يك سري نكات رو حتما ذكر كنم اول راجع به نام رمان هستش : نام رمان با نگاه كلي من به داستان انتخاب شده چون من در خلاصه هم يك جورايي نوعي ارتباط با نام رمان ايجاد كردم و نام كاملا با موضوع در ارتباط است و به نظر من براي نام رمان بهترين گزينه نام هايي است كه براي افراد اشنا تر است و اينطور شايد بهتر بتوانند ان را به ياد بسپارند چون من نام رمان رو يك بار تغيير دادم به همين علت . راجع به جلد بايد بگم كه هر موقع لازم دونستم اين كار رو مي كنم خلاصه رمان : با توجه به تجربه ي قبلي من در گذشته خلاصه هاي مبهم باع -
سلام نویسنده عزیز
درخواستی دارم!
این لینک تاپیک یه مسابقه اس: مسابقه داستان نویسی، ویژه ماه محرم
لطفا با قلمتون همراهی کنین
پ.ن: تا 17 همین ماه فرصت داره.
جوایز:
نفر اول، وی آی پی
نفر دوم و سوم، 1000 تا اعتبار
-
مريم در خانه را باز كرد و بيرون امد و رو به سياوش گفت : ماشينت كجاست ؟ سياوش كه از پررو بازي هاي مريم حرصش گرفته بود گفت : چشمات كور شده ؟! مريم مسير نگاه سياوش را گرفت و به ماشين رسيد كه كمي جلوتر خانه ي شان پارك شده بود و زير لب بي تربيتي گفت و بعد به طرف ماشين رفت . سياوش چمدان مريم را روي صندلي عقب ماشينش پرت كرد كه مريم درحالي كه سوار مي شد گفت : چي كار مي كني ؟! مي خواي از چمدونم انتقام بگيري ؟! سياوش سوار ماشين شد و ماشين را به راه انداخت و رو به مريم با حرص گفت : اگه لازم باشه اره . مريم پوفي كشيد و ترجيح داد براي اينكه عصابش در طول راه بهم نريزد توسط زبان زهرالود س
-
مادر اخم هايش را در هم كشيد تا به مريم بتوپد كه اين چه حرف هايي است كه مي زند كه صداي سياوش از پشت در به گوششان رسيد . سياوش ارام در خانه را باز كرد و نگاهي به قيافه ي خشك شده ي مريم و چهره ي شاد مادر مريم انداخت و با لبخند گفت : سلام . مادر با خوشحالي گفت : بيا تو پسرم چرا وايسادي دم در ؟! . سياوش گفت : نه عجله دارم راستش چون بچه هاي شركت زنگ زدن گفتن زود تر راه بيفتيم . مريم با حرص دندان هايش را روي هم سابيد و زير لب گفت : لعنت به تو هومن ... لعنت به تو كه هيچ خبري به من نمي دي هيچ وقت و من رو توي دردسر مي اندازي . سياوش نگاه شيطنت اميزي به مريم انداخت كه با اخم هايي در هم فرورف
-
مریم با اضطراب خیره شده بود به مادرش . -سلام سیاوش جان ...خوبی؟ -... مریم یک دفعه از جایش پرید و به مادر نزدیک شد. -خانواده خوب هستند سیاوش جان ؟ -... -راستش رو بخوای باهات کار داشتم . -... -مرسی پسرم...درچه مریم خیلی بهم اصرار کرد که بهت زنگ نزنم وگفت خیلی کار داری ولی ترجیح دادم بهت بگم که سر قضیه ی شمال رفتن به خاطر شرکت من زیاد راضی نیستم که مریم بیاد به خاطر همین می خواستم بدونم تو هم می ری صد در صد یا نه ؟ مریم با حرص دستش را روی صورتش فشرد و زیر لب گفت : گندی که نمی خواستم زده بشه داره زده می شه. -... -خب پس شما هم می ری ...خیالم راحت شد...پس پسرم حواست
-
سلام دوستان عزيز حتما به لينك زير مراجعه كنيد و نظراتتون رو بگيد ... مرسي : مادر اهي كشيد و گفت : من و بابات از اول مي دونستيم كار كردن تو يه سري مشكلاتي به دنبال داره . مريم مي دانست كه مادر و پدرش موافقت نخواهند كرد پس مجبور شد در نهايت حرفي را كه نميخواست بزند را بزند و گفت : مامان خب ... خب سياوشم مياد. مي دانست ان ها روي سياوش و خانواده اش حسابي ويژه باز كرده اند و هنوز هم فكر مي كنند دخترشان با ان مرد مثلا فوق العاده در ارتباط است . مادر با تعجب گفت : جدي ؟! مجبور بود از سياوش استفاده كند چون مي دانست خانواده ي
-
هومن پشت گوشي مكث كوتاهي كرد و بعد جواب داد : مريم جان منو ببخش ...من انقدر سرم شلوغه كه اصلا گاهي وقتا نمي دونم چي به چيه . مريم دندان هايش را از شدت حرص روي هم فشرد و سعي كرد عصبانيت اش را كنترل كند و گفت : من الان چه طور بايد به خونوادم بگم يك دفعه كه قرار با بچه هاي شركت برم شمال ؟! اونا كه شماهارو نمي شناسند .درضمن ممكنه فكر اشتباهي هم درباره اين موضوع بكنند..غير سياوش با بقيه اشنايي ندارند! اصلا الان هم كه دارم اينجا كار مي كنم به خاطر اين كه خونوادم با توجه به اطميناني كه به سياوش دارند و مي دونن كه تو دوستشي گذاشتن من اينجا كار كنم ...از وقتي فهميدن سياوش هم توي كاراي شركت دخا
-
سلام دوستان عزيز ... مرسي بابت حمايتتون ... اينم لينك نقد رمانه كه براتون مي زارم روش كليك كنيد و نظراتتون رو بهم بگيد : http://forum.98ia.org/topic/26695-معرفي-و-نقد-رمان-قانون-اول-عاشقي-shrrrtbn/ مريم وارد شركت شد . وقتي دور و برش را نگاه كرد متوجه شد هنوز همه نيامده اند . وارد اتاقش شد و كيفش را روي ميز كارش گذاشت و دنبال طرح هايي گشت كه روي ان ها ديروز حسابي كار كرده بود . هرچه مي گشت نمي توانست ان ها را پيدا كند . كم كم ضربان قلبش بالا رفت و با استرس به سراغ قفسه ي كتاب گوشه ي ديوار رفت و شروع كرد به بيرون ريختن
-
مريم مي خواست از كنار او عبور كند كه همان موقع سياوش امد بازو اش را چنگ بزند كه او خودش را عقب كشيد و با خشم گفت : به من دست نمي زني ... اينجا محل كار منه ... مي فهمي ؟! كه همان موقع عسل وارد اشپزخانه شد و با تعجب نگاهي به ان ها انداخت و بعد رو به سياوش گفت : چيزي شده عزيزم ؟! مريم با شنيدن كلمه ي عزيزم از زبان مريم دست هايش را از حرص مشت كرد و بعد رو به سياوش كه با حضور ناگهاني عسل داشت خودش را جمع و جور مي كرد پوزخندي زد و سريع از ان جا خارج شد و به اتاقش برگشت . عصر شده بود و كار مريم ديگر تمام شده بود . وسايلش را جمع كرد و از اتاق خارج شد كه ديد هم زمان با او سياوش و
-
مريم با تعجب به چهره اش خيره شد و امد سوال كند كه منظور او از اين حرف چيست كه هومن از جايش بلند شد و گفت : من كار مهمي دارم ديگه بايد برم ... متاسفم نمي تونم بيشتر از اين بمونم. مريم لبخندي زد و گفت : خيلي ممنونم كه به حرفام گوش دادي . هومن جوابش را با لبخندي دلنشين داد و از او خداحافظي كرد و از كافه خارج شد . مريم خيره شد به رفتن او و در دلش مي خواست بفهمد اين ادم عجيب چه چيز هايي در پس زندگي اش خوابيده ... در دلش گفت كه حتما بايد تلافي محبت هاي او را بكند . ............... مريم مانتوي مشكي ساده اش را پوشيد و ارايش ملايمي كرد و تاكسي گرفت و به شر
-
معرفي و نقد رمان قانون اول عاشقي | Shrrrtbn
Shrrrtbn پاسخی ارسال کرد برای یک موضوع در معرفی و نقد کتاب کاربران
سلام دوستان عزيزم خوشحال مي شم كه انتقاد و نظراتتون رو بدونم خيلي ممنون موضوع : اين داستان درباره ي دو دوست است و دختري در ان ميان كه عشق را دوست دارد ولي هنوز تفاوت واقعي و غير واقعي بودنش را نمي تواند تشخيص دهد و روزگار اورا براي تشخيصش تاب مي دهد . لينك رمان (( قانون اول عاشقي )): http://forum.98ia.org/topic/7443-قانون-اول-عاشقي-shrrrtbn/- 3 پاسخ
-
- 2
-
-
سياوش در را باز كرد و كنار رفت و گفت : بفرماييد . مريم سريع از اتاق بيرون رفت و در حالي كه هومن از او ملتمسانه در خواست مي كرد كه به حرفش گوش كند از شركت خارج شد. هومن دنبال مريم از شركت خارج شد . مريم امد در ماشينش را كه جلوي شركت پارك كرده بود را باز كند كه هومن بازو اش را گرفت و او را به طرف خود كشيد و با لحني نسبتا عصبي گفت : خواهش مي كنم گوش بده به حرفم. مريم نفسش را محكم بيرون فرستاد و سعي كرد خشم اش را كنترل كند و گفت : چرا بهم نگفتي ؟ هومن با ناراحتي گفت : معذرت مي خوام ... نمي خواستم اينطوري بشه . مريم با ياد اوري خاطراتش با سياوش اشك در چشمانش جمع
درباره نودهشتیا
نودهشتیا اولین کتابخانه مجازی فارسی زبانان جهان می باشد که در سال 1388 - 2010 تاسیس و در سال 1393 - 2015 توسط گروه مدیریت فعلی احیا شد . هدف نودهشتیا ایجاد پلتفرم و محلی برای انتشار و حمایت از آثار هنرمندان ( نویسندگان ، گویندگان ، شاعرین و ... ) ، ترویج فرهنگ کتاب خوانی ، بالا بردن سرانه مطالعه و آموزش های مفید در خصوص نویسندگی و ... بوده است .